همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهد آمد
تو مشهد یه عزیز غریبی هست که غیر از یه عده خاص نمیشناسنش.
کلا آدم تو لاکیه. اسمش آقا مرتضی س. اسم "آقا مرتضی" که میاد تنها زمانیه
که به محبوبم با دید انحصارطلبانه نیگا نمیکنم!میدونی یه تیریپ باحالیه.![]()
اصلا آدم میخواد کپ کنه. با اینکه چند بارم داستانشو شنیدم
اما بازم که میشنوم همچی یه جورایی این جوری میشم!![]()
این آقا مرتضی یه غریبی هس که توی عالم واسه یکی خیلی آشناس.
خیلی جالبه! صبح که میشه میاد بیرون چهارپایه شو میذاره دم در میشینه.
تا خود شب! هرچی بهش میگن: آقا مرتضی! پدر من! جمع کن بیا تو!
دیگه کافیه! میگه: نه! میاد! خودش گفته که میاد! منتظرم بیاد.
شب که میشه جمع میکنه میره تو.فرداصبح علی الطلوع بازروزاز نوروزی از نو!
کار امروز و دیروزش هم نیستا که بگیم مث من و تو جو گرفته تش!
نه.
یه عمره کار آقا مرتضی اینه.اینه که بیاد چهارپایه بذاره بشینه بیرون در..
منتظر ... منتظر ...
امروزم که شب بشه،هرچند دل آقا مرتضی میگیره؛ اما فردا بازم میاد.
-نه بابا جون! گفته میاد! خودش گفته میاد! حتما میاد.
شاید همین امروز...

کجاست منتظر تو؟ چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت!
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت!
چه بیخیال نشستیم. چه کوششی؟ چه وفایی؟
فقط نشستم و گفتم: خدا کند که بیایی!!!
ولایتعهدی امام عصر (عج)برشیعیان عالم مبارک
ربیع الاول ....

یا رسول الله ! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد،
اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
سرما تا مغز استخوانم رسوخ ميکند، اما دلچسب است.
وتصوير خيالي روزي اينچنين برفي را ميبافم که
فارغ از غم وآشوب دنيا مرا برف باران ميکني
وفروغ ميخوانيم آنچنان بلند که هر اهل دل لطيف طبعي هم صدا شود......
بگذار
آخرین کلامِ من
این باشد که
به عشق تو
اعتماد کنم...![]()
.....................................................................................................................................
روزگارم به مریضی و تب میگذرد دستی جز مادرم یاری رسانم نیست...
همه ی کلاسهای یک روزم را تعطیل کردم و همش پای تلفن بودم که کلاس نیست کلاس نیست!!!
وبالاخره....
براي تو چه بنويسم كه در خور تو باشد ... ؟ !!!
نمي دانم اما اينقدر بگويم كه زندگيم بد نيست خوب يا بد مي گذرد تو كه مرا بهتر ميشناسي
اهل گلايه كردن نيستم هميشه گفته ام شكر و باز هم مي گويم شكر ...
خلوت نشين تر از قبل شده ام ديگر كسي نيست كه نگران حال و روزم باشد
همه ي زندگيم شده است دويدن و دويدن مي خواهم هر چه زودتر اين مسير را به پايان برسانم
اما انگاري اين هم دست من نيست هر چقدر كه دلش مي خواهد اين جاده را كشدار مي كند و طويل ...
و من باز هم مي گويم شكر ...
خسته كه مي شوم طبق معمول دستهايم را به زانوانم مي گذارم اما نمي نشينم تو كه مي داني
من اهل يكجا نشستن نيستم بايد در حال حركت استراحت كنم اما ديگر انقدر ها هم مقاوم نيستم
گاهي پايم مي لغزد و مي خواهد به جاي نشستن افتادن را تجربه كنم اما خب ...
اين بار هم نه ايستادم و حركت كردم مي بيني كه چندي پيش به نقطه ي آغاز خود رسيدم
و حالا چندي ديگر به نقطه ي آغاز تو مي رسم ،بايد چه بگويم ؟ طبق معمول مي گويم آغازت مبارك باد
و برايت بلند بلند از خالقم آرزوي خوشبختي مي كنم ...
راستي مي بيني چقدر بدتر از قبل مي نويسم ،دليلش را مي داني ؟؟؟ من كه نمي دانم ... اما چه كنم ؟
ننويسم چكار كنم ، بي خبري كه مورد تمسخر قرار مي گيرم دليلش بماند بين منو مسخره كنندگان ...
ذهنم هم ياري نمي كند كه كلمات را كنار يكديگر قرار دهم و شايد جمله اي بسازم در خور شان تو
اما خب مي بيني كه جملاتم همه شده است تكرار مكررات و تو خوب تحمل مي كني اين جملا ت و
شايد هم ديگر نه ... اصلاً نمي دانم چرا اينقدر واضح با تو درد و دل مي كنم ؟؟؟ ...


به نام آنکه همه دوستش داریم ...