از ماشین پياده شدم ذهنم خيلي آشفته بود ، حسابي درگير

يه موضوعي بودم ،جلوي پامو نگاه ميکردم وراه مي رفتم . نگاه غمگينم

فقط تا يه متريمو جواب ميداد و گوشهام هر از چندي صداي يه

موتورسوار رو مي شنيد که ميگفت هاااااي مواظب باش......

يهو به خودم ميامدم ولي خيلي طول نميکشيد که دوباره نگاهم خيره ميشد

 و گوشهام سنگين .همينجوري که مي رفتم يه لحظه احساس کردم يه صدايي

مياد ، گوشهامو تيزکردم يکي داشت ميگفت

آقا...!آقا....!ببخشيدآقا....!برگشتم ديدم يه پسربچه روي يه تيکه آجرايستاده

و منو نگاه ميکنه ، گفتم با مني؟! گفت آره ، گفتم چيه عزيزم ؟ چي شده؟

گفت ميشه زنگ اين خونه رو برام بزني من دستم نميرسه! گفتم اين خونه کيه؟

گفت خونه خودمون ، بخدااا ،

گفتم باشه چرا قسم ميخوري. زنگ رو زدم واون پسر بچه هم تشکرکردومنم رفتم

، هنوز چند قدمي دور نشده بودم که صداي چکه اي اومد

و در باز شد و پسره با لبخند وارد خونه شد و در رو بست...........

خدايا ميبيني که منم دستم به خيلي از زنگ ها نميرسه ، پشت خيلي از

درها ي بسته موندم ،گاهي اونقدر آجر زير پام گذاشتم که پام پيچ خورده

و محکم زمين خوردم ، صداي چکه باز شدن خيلي از درهارو نشنيدم

خدا جون ببخشيد ميشه کمکم کني؟.........

sms44u.blogfa.com

امروز نتیجه تیزهوشان اومد خداراشکر گل کاشتیم بعد از سالها مدیرمان گفت دستتان درد نکنه

همه ی انرژی های خوبم را میگیره  خسته شدم

بخدا زن هم زن های قدیم حالا شما میگید نه ،ولی راست میگم

بدجور این روزها قفل کردم خواهش میکنم دعام کنید

یازهرا

 

شهادت خانوم فاطمه زهرا (س) هست شهادت زنی که پدرش پیامبر اسلام بود و همسرش

امیر اول اسلام شهادت کسی که در مدحتش همین بس که گفتند انسیته الحورا

گفتند خیر النساء العالمین و....

بله شهادت این خانومه ...به دست چه کسی به دست یهودیا نه!

بدست مسیحیا نه بدست کفار بازم نه بدست کسایی که خودشون رو مسلمون می دونستن

بدست کسایی که اتفاقا نماز جماعتشون ترک نمی شد کسایی که جای مهر توی پیشونیشون

مثل زانوی شتر پینه بسته بود بله بدست مسلمونای دو آتیشه ای که همه دین رودرک کرده بودند

الا یه چیز واون همه اعمالشون روخبط کرد اونم درک ولایت بود بله دوستان !

اگه ملعون دوم نور ولایت به دلش راه پیدا کرده بود

شاید به دختر پیامبرخودش سیلی نمیزد شاید اگه یه کم ازولایت مداری بو برده بود

شرم میکرد ، که نکرد. !! خلاصه دوستان شهادت خانومه !

کاش حواسمون باشه نکنه ماهم که خوب نماز جماعت می خونیم وخوب سینه میزنیم

ما که خوب قرآن میخونیم اصل رو از یاد ببریم وهمون کاری بکنیم که با ولایت کردن ...

خدایا پناه میبرم از روزی که بعد از

خواندن نماز جماعت وقرآن

در خانه ولایت رو آتش بزنم

التماس دعا

sms44u.blogfa.com

 این روزها خیلی دعام کنید بدجور محتاجم

انگار دیگه هیچ جا آرامش نمیکنه هروقت دلم گرفت گفتم یا زهرا...

چقدر این روزها و شبها میگم یازهرا

شهادت خانم است

باز هم فاطمیه آمده است وزمین وزمان سر زاری وشرم فرود آورده اند .

خوب گوش کن تا بشنوی که نوای واویلا در زمین چگونه پیچده است،

خوب بنگرتا ببینی اشک ماتم از چشمان آسمان وآسمانیان جاری شده است ،

این نوای فاطمیه است نوای قیامتی که مردو نامرد از هم تمیز داده خواهند شد

وچه عجیب است که در این معرکه یک بانو ملاک شناخت مرد از نامرد شد .

و وای بر مایی که از تبار مردانیم ونامردی میکنیم ووای برمایی که از دیار

سیلی خوردگانیم وامروز سیلی میزینم .چه شده است ما را که نوای

هل من ناصر را میشنویم اما لبخند می زنیم چه شده است ما را که میبینیم

امامیگذریم چه شده است که فاطمه(س) رامیشناسیم امافاطمی نمیشویم

چه شده است ما راآخر مگر درازل عهد ابدی نبسته بودیم که یاری کنیم

خاندانش را پس چرا امروز به دستان بسته

علی فقط نگاه میکنیم!!! چه شده است که نمکدان ها را می شکنیم و بر

شکستنمان افسوس نمی خوریم چه شده است مارا فاطمیه آمده است ...

          چه شده است ما را!!!

.......................................................

امام صادق (ع) :‌هر که مومني را به خاطر گناهي سرزنش کند ، نمي ميرد تا اين که خودش مرتکب

 آن گناه شود !!!!!!!

چقدرامروزدلم گرفت که میبینم مردم از جیب همدیگه میدزدن

دیدن اشک هایش خیلی ناراحتم میکنه

روزخسته کننده ایی داشتم التماس دعا

 

برای اونایی که دلشون به خواب زمستونی رفته از جمله خودم...!

 

خدایا

بی قرارت که می شوم،

با نام همان بانویی صدایت می زنم

که از حوالی آفتاب و شبنم و عطر نرگس و سیب و یاس است...

این روزها قلبم ؛

بی هیچ بهانه ای

میان دستان تو می تپد.....

خدایا تحویلم بگیر

 

دست ها...!

یک عصا تو دست من می تونه یه سگ هار رو دور کنه.
یک عصا تو دست موسی دریای بزرگ رو می شکافه.
بستگی داره تو دست کی باشه
.

------------ --------- --------

یک تیرکمون تو دست من یک اسباب بازی بچگانه است.
یک تیرکمون تو دست داوود یک اسلحه قدرتمنده.
بستگی داره تو دست کی باشه
.

------------ --------- --------

دوتا ماهی و پنج تیکه نون تو دست من دوتا ساندویچ ماهی میشه.
دوتا ماهی و پنج تیکه نون تو دستای عیسی هزاران نفر رو سیر میکنه.
بستگی داره تو دست کی باشه
.

------------ --------- --------

همونطور که می بینی، بستگی داره تو دست کی باشه.

پس دلواپسی ها، نگرانی ها، ترس ها، امیدها، رویاها، خانواده ها و نزدیکانت رو

به دستان خدا بسپار چون...بستگی داره تو دست کی باشه

یک وقتایی نمیدونم ختم کارم به کجاست اما توکل میکنم...

کلاس زبانمان تعطیل شد و چه خبر مسرت بخشی بود

از اینکه مردم بهم اعتماد میکنند و بچه هایشان را به من میسپارند احساس ترس میکنم

 اینم یک نوع امتحان الهی است

بالاخره سی دی مستند ظهور را گیر آوردم عجب مدیریتی هم کردن ظهورامام زمان را

دهه ی اول شهادت خانم، فاطمه شروع شد التماس دعا

دوخط باران.....

باران.....وقتی می بارد حس می کنی ..خدا دارد برایت قرآ ن می خواند....

یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا.......

ای بندگان من که بر نفس خود اسراف ورزیدید...از رحمت خدا نا امید نشوید...

خدا همه گناهانتان را می بخشد....

بوی باران ..بوی خداست....

یادم افتاد شعر بچه گی هایمان را...

باز باران با ترانه..می خورد بر بام خانه

باز باران ...باز باران...


یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم

راستی روایتی خوندم که دلمو لرزوند...انگار همین الان بهشت رو بهم هدیه دادن...

با همه آلودگی هام.

اکثر اهل الجنه البله: بیشترین جمعیت بهشت ، کسانی هستند که زود باور می کردند

رحمت خدا رو ...کرم خدا رو ...بخشش خدا رو...یادم افتادوقتی اومداون مردخدمت رسول خدا(ص)

که یا رسول الله از رحمت خدا مایوس شدم . اقا فرمود توبه کن،خدامی بخشن بنده های توبه کننده

رو ..مرد گنهکار از فرط گناه و بزرگی گناهانش گفت یا رسول الله اونقدر گناهانم بزرگ ان که

 می دونم خدا نمی بخشه...آقا وقتی دیدن مرد قانع نمی شه یه جمله فرمودن که

مرد گنهکار اشک تو چشماش جمع شد...

ای مرد یک سئوال دارم فقط همین را بگو و برو...ایا گناهان تو بزرگتر است یا خدای تو

و باران دوباره شروع کرد به باریدن....

باز باران با ترانه ...می خورد بر بام خانه

ای شب زدگان به مرگ عادت نکنید


فردای ظهور را ملامت نکنید


یک روز ز پشت ابرها می آید


پشت سر آفتاب غیبت نکنید

..............................................................................................

بالاخره امروز هردویمان یکدیگر را مجاب کردیم

باگرفتن دستور پخت فلافل از همکارخوبم امشب سنگ تمام گذاشت و

یک میزخوشگل بادست پخت خوشمزه اش برامون چید

باران قشنگ شهرم رارنگ خدایی زده

بعضی ها......

 

بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است ...

بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید ...

بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند ...

بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید ...

بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان پلاستیکی است ...

بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک

سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته ...بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند ...

بعضی ها نیتشان بد است اما عملشان چاپلوسانه است ...

بعضی ها نیتشان خوب است عملشان هم خوب است ...

بعضی ها شاکرند و گله مند ... بعضی ها شاکرند و بی گله ...

بعضی ها آرزو می کنند... بعضی ها به آرزوهای آرزومندان می رسند ...

بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن می رسند ...بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن نمی رسند ...

بعضی ها دنیا را دوست ندارند و به آن می رسند ...

بعضی ها عاشقاند و صبور ... بعضی ها عاشقند و بی قرار ...بعضی ها عشقشان را جار می زنند

بعضی ها عشقشان را قاب می گیرند می زنند گوشه ی دیوار ...

بعضی ها عشقشان لای باقی پرونده های عشقی شان گم شده ...

بعضی ها فکر میکنند عاشقند ...بعضی ها عاشقند و فکر می کنند ...

بعضی ها وسط راه عاشقی پنجر می شوند ... بعضی ها هم کلا نمی دانند عشق چیست ...

بعضی ها کلافه اند و سردر گم ...

بعضی ها آرامند و متوکل ...

بعضی ها هم آن بالا نشسته اند و همه ی بعضی های دیگر را تماشا

می کنند و لبخند عاقل اندر سفیه می زنند ...

 

این متن باشه در جواب دوستانی همچون انیس

یک جمله عمیق ازیک مرد به نام«مصطفی چمران»

همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم میخواهند از من دفاع کنند

به خاطر حق دفاع کنند

نه بخاطر محبت و دوستی، اگر به هدف من علاقمندند،

به خاطر طرفداری ازحق باشد نه رحم و شفقت

به دوستی دلسوخته و رنجدیده

که احیاناً کسب قلب او ثواب داشته باشد.

.................................................................................................

خداکنه۵شنبه ها تعطیل بشیم هزارتا کار دارم

هنوز دنبال گوشی موبایل خوب هستم نوکیا باشه لطفا

خداکنه قبول نشه دلم نمیخواد تنها بشه

کانت فیلسوف معروف آلمانی نکته خیلی لطیفی را تذکر می دهد . او می گفت هرچه

روانشناسی رشد کرد و پیشرفت کرد ما انسان ها فی الواقع از هم دورتر شدیم.

چون هرچه روانشناسی رشد کرد ما فهمیدیم که چقدر ما انسانها خود دوست و خودخواهیم

و خود دوست بودن به این معنا است که اگر هم به دیگران نزدیک می شویم بازهم طالب چیزی

برای خودمان هستیم . اولین بار کانت این نکته را تذکر داد که ما این قدر خود دوستیم که وقتی

می بینیم که برکسی مصیبتی ، بیماری ای ، فقری و… وارد شد بالاخره چیزی که نامطلوب

و ناخوشایند است نخستین واکنش روانی که ما ناآگاهانه داریم، این است که پیش خود می گوییم

که باز خوب است که این مصیبت برمن فرونیامد

 از تمام دار دنيا

             تنها يک چيز دارم :

                                دوستت !

...................................................................................................

این روزها از دست بعضی ها که آدم هاراخوب نشناختن دلم میگیره ولی تحمل میکنم این نیز بگذرد

از خستگی دارم میمیرم

شاگردم امروز ازمکه برگشت بالاخره تونسته بود برام زیر ناودان طلانمازبخواند

هنوزعاشق بوی نان محلی هستم وامروزاین بوی نان محبتی بودکه جبران کردنش سخته!

خدا رحمت را نصیبتان کند

بی بهانه...

برای مخاطب خاصم:

بعضي عددها را رياضيدانان همچون آيه هايي مقدس از بر مي کنند: مثل عدد پي

بعضي عددها را مومنان گرامي مي دارند: مثل عدد چهل (40)

بعضي عددها را جادوگران نحس مي دارند: مثل عدد سيزده (13)

بعضي عددها را پوچ گرايان مهم مي شمارند: مثل عدد صفر (0)

بعضي عددها را موحدان مي پرستند: مثل عدد يک (1)

من اما از ميان همه عددها ده ( 10 ) را دوست مي دارم

نه به اين خاطر که صفر و يک پايه علوم ديجيتالي است

نه به اين خاطر که ده اولين عدد دو رقمي است و من هميشه اولين ها را ستوده ام

نه به اين خاطر که عرب ها با اختراع صفر در کنار يک، بشر را از معضلات

 محاسبه نجات دادند
بلکه فقط به اين خاطر که ده ها باربرایت گفتم دوستت دارم

یا الله یا الله یا الله

امروز دوتادعوای حسابی داشتم فعلابه خیر گذشتهتافردابرم برای سومیش

امشب یک ساعت داشتم توی پارک باهاش فوتبال بازی میکردم چقدر دوست داره

تازه دارم یاد میگیرم بشناسم مردمانی را که اگر رویت را برگردانی به تو خنجرزنند

تصمیمهای خوبی برای سال اینده گرفتم فعلا با مدیرجدیدم حرف زدم

خدااز تو بگیرد هرآنچه که خداراازتو میگیرد...

چند روز پيش يه اس ام اس داشتم از يه دوست ، نوشته بود :

خدا از تو بگيرد ، آن چه که خدا را از تو مي گيريد !!

با خوندنش يهويي دلم ريخت ، هر چند که وقتي مرور مي کنم ، مي بينم خيلي وقتا اين کا رو کرده ،

شايد خيلي وقتا از دست دادنام به همين خاطر بوده !!

نمي دونم چقدر از ته دلم راضي ام که خدا اين دعا رو در حقم مستجاب کنه !!

به هر حال ، همون موقع خواستم بفرستمش واسه يه نفر ،

يه نفري که خودش هميشه مي گه من فقط توي دنيا يه تقوا دارم..!!!

با خودم فکر کردم شايد ناراحتش کنم ، آخه اگه خدا همينم ازش بگيره ،

ديگه ... !! اما بعد فکر کردم که خوب خودش جاش مي شينه ا!

بعد ياد اين مناجات افتادم :

خدايا !

اگر هر که را تو از انسان مي ستاني ، خود جايش نمي نشستي ، چه سخت بود بريدنها

و از دست دادنها و اکنون چه حلاوت غريبي دارداين گسستن ها و پيوستن ها ،

اين رفتن ها و جايگزين شدنها . تو بمان در ازاء روانه کردن همگان !!

.

.

.

کاش مي نشست !!

این گلها تقدیم به پرستاران خوب این مرزو بوم که بی منت کارهایی

میکنند که اجرش و مزدش جز بهشت نیست ......

خوش به حالشون بهشت نصیبتان شود

............................................................................................................................

مخاطب خاص دارد:

       از قبيله آدم خواران نيستم

                                 اما...
                                       تو خوردني اي !!!

زندگیم با حضورت لذت بخش ترین چیزی است که خدادر روزی ام قرار داد

دنبال سی دی "مستندظهور" هستم کسی مرایاری میکند؟

خوش به حالش داره برای دکترا میخونه ومن دنبال کار

رنگ عشق.............

سال نوی همه داره کهنه میشه به هوش باشیم!

هوای شیراز دیروز بارونی بود... آسمون وزمین انگار با هم عشقبازی می کنند.

یاد گذشته ها مثل بوی بهار نارنج تمام مشامم وپر کرده بود کاش می شد برگردم به اونوقتهایی که

بهار برام رنگ وبوی دیگه داشت کاش می شد چشمام ومی بستم وباز می کردم ۱۰ سال به عقب

می رفتم اما حیف حیف که هزاربار چشم برهم زدم واتفاقی نیافتاد!!!

نمی دونم احساسم وکجای زندگی جا گذاشتم که پرپر شدن برگ گل شمعدانی اشکمو در نمیاره!

نمی دونم دلم وکجا بستمش که اینقدر با اطمینان ومحکم از دیدن زیبایی ها نمی لرزه

 انگار آهوی چشمام بره شدن که حوصله دویدن توی چمنزار عاشقی وندارند،

انگار پر پرواز خیالم وبا تیرو کمان مادیات زخمی کردند که دیگه توان پروازو برای رسیدن به یاد

و خاطره های عشق ندارند. ........ نه!

نه من نمی خوام اینهمه خشک و بی روح باشم ! دلم برای اشتباه کردن برای توبه کردن

برای گریه کردن برای ندانم کاری های خودم تنگ شده! خسته شدم از بس همون چیزی بودم

که مردم از من توقع داشتن! من دیگه نمی خوام اینطور باشم.... اخه به کدامین گناه باید عاقل بود

من که شرطم با خودم با خدای خودم این نبود.مگر نه اینکه قرار بود بغض نترکیده روحمو هر جا که

دلم گرفت بترکونم پس چی شد که روی خوندن یک بیت شعر هم جلوی آدمها ندارم.

مگر نه اینکه ناف نفسهایم را با عاشقی بریدند پس چرا اینهمه روزمره ام ،خدای من وحشت اینکه

روزی شعری را بشنوم و دلم نلرزد وحشت اینکه نام تورا فقط برای شروع خوابیدن واتمام خوردن

به زبان بیاورم تمام بدنم را میلرزاند. من نام تورو را برای نقاشی می خواهم نقاشیی به وسعت

بی کران روح بی چاره ام خدای من این چه بلایی است که بر سر من آمده است!

 شاید کفران نعمت کرده ام شاید قهر کرده ایی با من اما هر چه هست بیاو دستم را بگیرو

 پرتابم کن بسوی عشق.بسوی همه خوبی ها به سوی هر چه تورا والطاف تورا برایم

به ارمغان بیاورد.خدای من نمی هراسم از اینکه بگویم به دنبال عشق بر هرجا سری می کشم

تا شاید ببینم چیزی را که سال ها دل سرگشته ام به دنبالش بوده است.خدایا نمی هراسم

چرا که اگر روزی بیاید آنچه را که تو میدانی ومن  به دست بیاورم زندگیم رنگ وبوی تازه می گیرد.

رنگی که شایسته پرستیدن وجود ذی الجود توست رنگی که رنگ بهشت وجهنم نباشد

 رنگی که رنگ خدایم هست رنگ عشق!!!

فردا اگر  از راه نمي آمد

من تا ابد كنار تو مي ماندم

من تا ابد ترانه عشقم را

در آفتاب عشق تو مي خواندم

.................................................................................................

انگار این روزها خدا داره یک جوره دیگه نگام میکنهعالییییییییی

راستی چرا مردم ما هنوز وقت برایشان مهم نیست؟

نمیدونم اگه خواب ببینی که مرده ایی برایت اسفند دود میکند یعنی چی؟

خداکند با کاری که کردم امروز قلبش ارام گیرد

راستی چرا؟

بی رحمی بزرگی است اینکه روزگار اجازه دوست داشتن و خواستن کسی یا چیزی

را به ما می دهد اما اجازه داشتنش را نه!...

این نیز بگذرد...

فلسفه ................!

 

روزی مرد جوانی هوس شنا کردبعد از اینکه مقداری تن به آب سپرد و خسته شد

 از دریا خارج شد اما متوجه شد که امواج دریا مایوی او را با خود برداشت

هراسان به اطراف نگاه کرد و در این حین سطلی آهنی را که کناری افتاده

 بود دید با خوشحالی آنرا برداشت و بعنوان پوشش موقتی در جلو خودش

نگه داشت و به سمت ساحل رفت همینطور که پیش میرفت، در ساحل دریا

دختری را مشاهده کرد که در حال مطالعه بود.

از سر کنجکاوی جلو آمد و رو به دختر خانم کرد و گفت:

ببخشید شما چه کار میکنید؟

دختر گفت: مگر نمی بینی دارم کتاب می خوانم.

پسر پرسید: میشه بگویید موضوعش چیه؟

دختر گفت: موضوعش درباره فلسفه است.

پسر  باز هم پرسید: فلسفه؟

من که تا به حال نفهمیدم اصلا فلسفه یعنی چه؟ دختر گفت:

 خیلی ساده است فلسفه یعنی اثبات چیزهایی که وجود خارجی ندارند.

پسر که بیشتر کنجکاو شده بود سوال کرد: میشه یک مثال بزنی که بهتر بفهمم.

دختر رو به پسر کرد و گفت: مثلا همین سطلی که شما جلوی خودت

گرفتی فکر میکنی که ته داره. در صورتی که ته نداره.

..................................................................................................

الهی چون حاضری چه جویم و  چون ناظری چه گویم!

   طوری بساز برایش  که دیگران ندانند

   طوری بنواز که دیگران نتوانند

   ای بود و نبود من تو را یکسان

   از غمها به شادیش برسان

    تمام آرامش برای تو

   سادگی و سکوت و گمنامی اندک هوایی برای من

.............................................................................................................

امشب یک آیس پک با طعم کاکائو خوردیم جای هیچکس هم خالی نبود!

هوای شهرم بارانی است خدا باز هم داره با مردم حرف میزنه

همه چیز ممکن الوقوع است!!

دختر بچه های ناز (2)

بچه تر كه باشي ، همه چيز هيجانش بيشتر است !

تعجب ، خوشحالي ، ناراحتي ... احساسات عمق بيشتري دارند ...

تجربه هايت كه بيشتر مي شود‌، به قول بزرگتر ها ، دنيا ديده كه مي شوي‌، كمتر به وجد مي آيي ،

سخت تر خنده ات مي گيرد و البته سخت تر هم گريه مي كني !

 همه چيز عادي و طبيعي به نظر مي رسد !

كمتر پيش مي آيد كه با چشمهاي از حدقه بيرون آمده فرياد بكشي : وااااااااااي راست مي گي؟!!!

معمولا می گویی :‌ خدا عاقبت همه مون رو بخیر کنه !

اين يعني اين كه مي داني توي دنيا چقدر همه چيز ممكن الوقوع اند ، چيز محالي وجود ندارد ...

پ . ن ) اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ...

پ. ن ) این روزها به شکل عجیبی حس ششمم فعال شده ...

پ.ن )چقدر امروز خسته شدم دوباره تا ۸  شب کلاس

پ.ن )نمیدونم چرا بعضی از آدم های به ظاهر مومن با داشتن نام وبلاگ های مذهبی

فقط خانمها را ادلیست میکنند و فقط خصوصی کامنت میذارن؟

audi-r8-spyder

امشب رفتم تو نمایشگاه اتومبیل دیدمش صبح میخواستم ماشین صفر مستخدممان

 رابخرم و امشب این یکیمیان ماه منو ماه تو فاصله از زمین تا اسمان است

ندونسته هایم...!

من و تو در دنيای ندونستنی ها و نمی دانم ها گير کرديم خفن !

چقدر زيبا مولامون فرمود که بدونيم از کجا اومديم و در کجائيم و به کجا می ريم !

از کجا اومديم که هيچی ... کاملا بی خيال !!!به کجا می رويم هم ايضا !!!!

اما اين که کجا هستيم و اونی که ما رو آورده برا چی چی اورده و چی می خواد و من

چکاره ام و ازين سوالای فنی يکی از مشکلات هميشگی ماست .

حالا من و تو مونديم و ای نيستان مسما به ندونستان !!!!!

واله بالله روزشب فکرم و سخنم اينه . حتی قبل از اينکه بشنوم يه شاعری گفته همه دم

فکر من اينست و همه شب سخنم ....... بجون خودم راس ميگما !

زمونه بد جوری قر و قاطی شده . من که عين آن چهار پای محترم و نجيب در گل گيرفرموده ام .

نمی دونم ...... جدی بايد از دنيا بهره ببرم يا نه ! نکنه اونجا بريم بگن ای بابا تو چقدر مزخرف

زندگی کردی ؟ کو عيشت و نوشت و کو بهره هات ازدنيا . چقدرکناردريا ودر دامنه کوه به

آثار خدا خيره شد و از نعمتاش لذت بردی ؟

 چقدر به تا تی کردن کودک خود نگريستی و از لذات های مشروعش به اسمونا رسيدی ؟!؟

مردک بيکار سر درد نکرده را دستمال بستی که چه ؟ نديدی چقدر مردم راحت خوردند و

آشاميدند و ..... آبرو هم داشتن و کسی هم کارشون نداشت و می گشتن و می خوردن و

می رفتن و می گفتن و می خوندن و چشامو رو هم ميذارمو تو رو بيادم میارمو ....... !!!!!!!!!!!؟

و .... نمی دونم ..... که بالاخره اين نفس کی ديگه بالا نمياد . کی ديگه اين دست بر کيبورد

نمی شينه و اين چشم مانيتورو نمی بينه. آيا اون وقت درحال چکاری هستی و چه دلی رو

 شاد کردی و کيو سوزوندی و چه گفتی و چه شنيدی و شب و چگونه صبح کردی و خلاصه

 پرونده است که مياد بالا تا جونم بياد بالا !!!

( حديث پرانتزی :

آنچه از تو می ماند مقداريست که شادی توليد کرده ای نه آن ميزان که شاد شده ای . )

و ... نمی دونم ..... که بالاخره تو اين دنيايی که محکومم از هواش نفس بگيرم و از آدماش

رنگ بپذيرم چی چی مهمه ؟

مهم سياسته يا ديانته يا خدمته يا هنره يا ورزشه يا همشه ياهيچکدومشه !!!!!!!؟

و .... نمی دونم ..... جدی کسی هست منو ببينه و حرفامو بشنوه و برام نگران باشه 

و جدی جدی آقا دارم يا نه اونم منو بی خيال شده و ازين نمی دونما .

فقط يه چيزو می دونم :

انسانم و عاشق دردمندی و جسارت و حرکت و مبارزه و اگه اينا رو ازم بگيرن احساس

قرابت با همون جناب چهار پای فوق الذکر می کنم

از آچمز که بیرون بیایی همینه دیگه

ناهار خونه بودیم و خواب آخری و بعدش یک گشت و سبزه گره زدن

یک سخنرانی گوش دادم حالم جا اومد

تازه امروز نشستم زبان خواندم

an image

کاش از این صحنه ها هم در ایران وجود داشت!!

.................................................................................................................

اینم فردای بچه های ما و شروع کلاس ها:

 

ماااااااااااااااااااااات!

حکایت آدمی که خودش خودش را با دست خودش آچمزکرده باشد همین می شود

که کارهای نیمه کاره اش را بچیند رو به رویش... هر چه به ذهنش فشار بیاورد یادش نیاید

کدام از کدام مهم تر است و کدام باید تا آخر روز تکمیل شود و کدام تا آخر هفته و کدام تا

ده روز دیگر و کدام تا آخر ماه... که وسط چیدمان کارها ذهنش برود به هوای تولد دوستی

و هی یادش نیاید بیست و چهارم بود یا بیست و پنجم؟ و به هول تقویم را ورق بزند که مبادا

گذشته باشد روز تولد رفیقی به بی خبری... که برگردد سروقت کارها و حوصله اش نکشد

 و هی بیخودی کاغذ پشت کاغذ ورق بزند و فایل پشت فایل باز کند و یادش بیاید قول داده بوده

طرح درس همکاری را رو به راه کند و هنوز دستش نرفته به سمت تلفن،همکار و طرح درس

 را با هم فراموش کند... که دلش هوای چای کند و یک ساعت بعد یادش بیاید چای ریخته بوده

 که بخورد و چای سرد هم که خوردن ندارد دیگر... که چای را بردارد ببرد بریزد

 پای حسن یوسف ها و دلش نیاید؛مبادا حسن یوسف ها چای دلشان نخواهد... استکان چای

را سرد سرد بخورد بلکه پایین برود این بغض بی صاحب... نرود!...

که موبایلش را بردارد و لیست را زیر و رو کند... روی اسم هر دوستی مکث کند به هوایش که کاش

بودی و می دیدی چه کردم با خودم... که بخواهد زنگ بزند... حرف بزند... اس ام اسی بفرستد

اما نه زنگ بزند،نه حرف بزند،نه اس ام اس بفرستد... موبایل را باز بگذارد روی میز و نیم ساعت بعد

برش دارد و بگذارد کنار گوشش و بگذارد معین بخواند:گاهی حواست نیست بگی دوست دارم

 کسی که خودش خودش را با دست خودش آچمز کرده باشد همین می شود که ساعتش

نیم ساعت به نیم ساعت یک دقیقه هم جلو نرود... که تمام روز به حرفهای دیشبش فکر کرده باشد

و تمام دیشب به حرفهای دیروزش و هی از خودش بپرسد اگر می شد برگشت باز من همین بودم

که امروز؟... با همین تصمیم؟... با همین حرفها؟... با همین روزهای عجیب غریب بیمار کشنده؟... 

آدمی که خودش خودش را با دست خودش آچمز کرده باشد همین می شود

که هربار جلوی آینه بایستد موی تازه سفید شده ای به رویش بخندد و وادارش کند به اخمی غلیظ تر

به روی آینه... که دلش گرفته باشد از دنیا... که غصه داشته باشد... که دلخوشیش به آرامش

 شبی باشد که در راه است... که در سکوت "لطفا گوسفند نباشید " را بخواند تا تمام شود! 

واین سردرد لعنتی رهایم نکند که میدانم از درد دندانم است!

.................................................................................................................................

خسته شدم !بدجور هم سردرد و دندان درد گرفتم

صبح پیاده روی و بازهم دلخور شدم ازش چقدر بی خیال است

دلم یک حمام میخواد با کارگرکه خوب مشت و مالم بده تاحال بیام

یاحق

 

گاه می پندارم

شیطان از خدا به من نزدیکتر است!

خدا می گوید

از رگ گردن به تو نزدیکترم

شیطان می گوید

همان «من» که گفتی منم! 

همین است که تا غره می شوم که خوبم 

خوبی تمام می شود...

sms44u.blogfa.com

 

ای غایب تک سوار بر می گردی


صبح شب انتظار بر می گردی


آقا نکند مرا تو بد قول کنی


گفتم به همه بهار بر می گردی...

 ...........................................................................................................................

ساعتی راباهاش بودم و چقدر زود تمام میشه این روزها و ثانیه ها

با مادر بعدازظهر کمی رفتیم بیرون از شهر جاده ها شلوغ ومردمانی به ظاهر شاد

نمیدونم چرا این روزها با هرهمکار ی که صحبت میکنم داره از همسرش می ناله

دندان درد و سرگیجه دوباره به سراغم آمدن

بعضی وقتا میگم اینکه همش به فکر تفریح خودش است کی به من فکر میکنه

بعضی وقتا هم حواسش نیست بهم بگه دوست دارم


 

شیشه ی خالی عظیم!!

جلو چشمهایم گذاشته ام باشد برای همیشه... حالا به هر کجا که خیره شوم

از پشت شیشه ترک خورده اش نگاه کرده ام،خیره شده ام... ظرفِ ظریفِ قشنگی است...

 شما بگو شیشه ی عمر!... یک عمر خواستم نیمه ی پُرش را ببینم،پُرش نکردند...

می شد با ماندآب و گندآب پُر و پیمان بماند همیشه،نخواستم!...

یک عمر خالی توی دستهایم حفظش کردم... افتادم... زخم برداشتم اما نگذاشتم زخمی شود،

بشکند...به آب رسیدم... صافی و زلال... ذوق زده پی پُر کردنش رفتم...

 دست سرنوشت سنگی پراند... شیشه اش را شکست...

حالا از هر چه پُرش کنم خالی می شود زود!...

..............................................................................................................

این روزها ترس من از تنهایی خیلی بیشتر شده مخصوصا وقتی کنارشم!!

برای باردوم فیلم طلا و مس را دیدم این بار با او تا بفهمد که محبت اگر رنگ خدایی داشته باشد

به دل مینشیند تازه خیلی چیزهای دیگه!

 آهنگ همدم معین همدم ثانیه هایمان شدهیکی نیست واسه ما رایتش کنه

طلا و مس

 "طلا و مس" هم غنیمتی بود برای خودش توی این روزگار...وقتی می دیدمش حسی داشتم

 که انگار سال ها قبل دیده باشمش یا ساخته باشمش و بیشتر از همیشه تاسف خوردم

که چرا من هیچوقت فیلمساز نشدم.

من هیچوقت / هنوز  فیلمساز نشدم ولی همین هم خوبه که باز هم کسانی هستند

که فارغ از همه ی هیاهو ها، جرات می کنند چیز های کوچک را  ببینند و  سنگ ها و کلوخ ها و

غبار های امروزی را کنار بزنند تا شاید به طلا، لا اقل به مس برسند...به اینکه

 زهراسادات و سید رضا زیر خاکی نیستند، آدم هایی از جنس امروز هم هستند و هم نیستند

و این روزگار ماست که غبار گرفته. این روزگار ماست که سنگسار شده.

این روزگار ماست که در ندیدن خیلی چیز ها تعمد دارد.

و..." خوشبختی یعنی دیدن چیزای کوچیک... "  (دیالوگی از فیلم طلا و مس)

............................................................................................................................

امروز هم مفید بود شکر خدا

داستان خیانت

چند سالي ميگذشت که دايره آبي قطعه گمشده خود را پيدا کرده بود.

 اکنون صاحب فرزندهم شده بود،يک دايره آبي کوچک با يک شيار کوچک.

زمان ميگذشت و دايره آبي کوچک، بزرگ ميشد.

 هر چقدر که دايره بزرگ تر ميشد شعاع آن هم بيشتر

 ميشدو مساحت شيار که ديگر اکنون تبديل به يک فضاي خالي شده بود نيز بيشتر

آنقدر اين فضاي خالي زياد شد و دايره ناراحت ترکه ناچار براي کمک به سراغ پدر رفت

 و به او گفت: پدر شما چرا جاي خالي نداريد؟

پدر گفت: عزيزم جالي خالي نه، قطعه گمشده.

هر کسي در زندگي خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم،

 مادرت قطعه گم شده‌ي من بود. با پيدا کردن او تکميل شدم.

 يک دايره کامل.پسر از همان روز جست و جوي قطعه‌ي گمشده خود را آغاز کرد.

 رفت و رفت تا به يک قطعه‌اي از دايره رسيد شعاع و زاويه آن را اندازه گرفت

 درست اندازه جاي خالي بود ولي مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

دايره باز هم رفت تا اينکه به يک مثلث رسيد که فضاي خالي خود را

 با قطعه‌هاي رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

دايره ديگر از جست و جو خسته شده بود تا اينکه به يک قطعه مربع گمشده رسيد،

 به او گفت شما قطعه گمشده من را نديديد؟قطعه مربع گريه کرد و گفت: من هستم

- ولي شما مربع هستيد و قطعه گمشده‌ي من قسمتي از دايره

- من اول قطعه‌اي از دايره بودم يعني دقيقا بگويم قسمتي

 از شما و منتظرتان که يک مربع قرمز آمد.قطعه‌ي گمشده او مربع بود ولي من گول خوردم

 و خود را به زور داخل فضاي خالي او کردم،به مرور زمان تغيير شکل دادم

و به شکل فضاي خالي مربع در آمدم .ولي او قرمز بود و من آبي،

 به هم نمي‌خورديم. اکنون پشيمانم.

 من قطعه‌ي گمشده‌ي شما هستم.

دايره که ديد قطعه گمشده خود را پيدا کرده سعي کرد او را در فضاي خالي خود جا دهد اما نشد،

 بنا بر اين او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد.

حرکت کردن با يک قطعه که سبب بد قواره شدن دايره شده بود

 خيلي سخت بود ولي دايره تمام اين سختيها را به جان خريده بود و با عشق حرکت ميکرد.


رفت و رفت ولي ناگهان گودال را نديد و داخل آن افتاد و گير کرد.

 بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ي گمشده‌اش قسمت بالاي او بود و گير نکرده بود.

 قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بياورم.

قطعه‌ي گمشده رفت و هيچ وقت برنگشت. دايره هم سالها آنقدر گريه کرد

 تا بيضي شد (لاغر شد) و توانست از گودال بيرون بيايد.

دلش شور ميزد که نکند اتفاقي براي قطعه گم شده افتاده باشد.

دنبال او به هر سو رفت. تا اينکه بالاخره او را پيدا کرد.کاش هيچ وقت او را پيدا نمي‌کرد.

این داستان واقعی بود گشتم از تو ارشیو مطالبم یافتمش....

نزدیک به ۳ ساعت سوالاتی که باید بعد از عید کارکنیم را تنظیم کردم

چقدر این روزها نسبت به وقت گذاشتن برای زندگی بی تفاوت است متاسفم!

حوصله ام خیلی سر رفته

یک چیز خاص

 در وجود همه ی ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه می دهد.

 شاید تنها در مواقعی خاص است که از سن خود آگاه می شویم و بیشتر اوقات بدون سن هستیم.

 به هر حال لحظه ای که پیر زن رو برگرداند و برای نجات غریق جوان ـ که زده بود زیر خنده و نمی توانست

 بر خود مسلط شود ـ دست تکان داد، از سن خود آگاه نبود.

 جوهر فریبندگی اش مستقل از زمان برای لمحه ای در آن حرکت متجلی شد و مرا خیره کرد...

 دردی در قلبم احساس کردم!

                                                            جاودانگی ـ میلان کوندرا

 .....

 تازگی ها حس می کنم نگاه آدم ها، سوزن هایی هستند که با ظرافتی خاص زیر چشم هایم...

 پشت پلک هایم ...دور لب هایم چین می اندازند

 این جدیدترین و در عین حال ساده ترین کشف  من بود که حتی

 نگاه موشکافانه ای هم نمی خواست!

امروز با صدای همایون گلدان گل شمعدانی را عوض کردم

چقدر کارمندای بانک این روزا وقت تلف میکنند و بیکارند

ازدستش که عصبانی میشم دلم میخواد بزنم یک بلایی سرخودم بیارم

دوساعت شیشه های اتاق تمیز کردن پدر ادمو در میاره

راننده ی موتورخوش شانس دنیا ملاحظه کنید:

 

چشمک

 

 به آسمان نگاه می کنم

               هزاران ستاره 

                   چشمک می زنند

 به زمین نگاه می کنم 

               فقط تو 

                   چشمک می زنی 
 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 نه آدما اونقدر مهم اند که کسی بخواد منتظرشون بشينه و نه آدما اونقدر مهم اند

تا کسی بخواد منتظرشون نذاره!!!!!!!!  

اگه هم کسی فکر کنه تو دنيا اونقدر مهم شده که کاری از کارای دنيا علافشه .....

فقط ميشه گفت آدم خوشمزه ايه !!!!!!

نمی دونم چرا اينقدر الکی بودن دنيا برام اثبات شده اما نمی تونم خودمو با حقيقت دنيا

مچ کنم !؟ بعضی اوقات فکر می کنم اگر انگيزه خلقت برام مهم نبود و اينکه خدا منو

برای يه کاری تو دنيا خلق کرده ..... چقدر موندن برام تو اين لذتای آنی و الکی و ميون اين همه

 الکی خوش سخت بود ..... آره .... همه ما احتمالا قراره کاری برای خدا بکنيم .

يعنی برای خودمون اما به نيت خدا و همين آرامشم ميده . اما چی کار ؟؟؟

خودمم موندم . من بی هنر و کار برای مظهر هنر و جمال ؟!

آره داداش . اونی که آدمو دلگرم می کنه عشق به حقيقته که

به هر عشقی پرداختم وقتی وصال شد فهميدم چه بی مزه است

و تنهائيه که

 هر چی به تن ها پرداختم ديدم چه بی لطفند

 و محبته که

به هر محبتی رسيدم تازه فهميدم که فقط يکيش اصله :

يا حبيب من لا حبيب له . الحمد لله الذی تحبب الی و هو غنی عنی .

فعلا همين !

چقد رخاطره دارم از این در و سکوی کنارشهنوزم این سکو در محله ی قدیمی مان وجود داره

  تو خواستنت را پنهان کردی... من هم خودم را زدم به آن راه...!

 به اندازه ی دو ساعت فیلم پژوهشی د رمورد شیطان پرستی دیدم و چقدر کارم سنگین ترشد باید

همه را برای بچه هایی که باهاشون ارتباط دارم توضیح بدم اونم به زبان خودشان

هرسال همین موقع ها

 

هر سال

همین موقع ها 

خیلی دلم می گیرد

....

کاش امسال

لحظه تحویل سال

کمی تحویلم گرفته باشی...

من امسال

درست روبروی پنجره ای که

از بالکن خانه

به سمت تو باز می شد

منتظربودم

که صدایم بزنی

 امسال

سفره هفت سین ام را

پر از قناری کردم کنارگنبدطلات

وقتی به کسی محبت نکنید،هیچ حقی به گردنش ندارد...

سخت می گیرم یعنی؟...مخاطب خاص دارد!

بالاخره برگشتم به شهرم پروازی که قراربود۶ در شهرم فرود آید با نقص فنی که

داشت ۸ شب به زمین نشست...انگار خدا یک بار دیگه فرصتی داد

بعد ازاونم پرواز برگشتش کنسل شد


اینجا بهشت است باسنگ صبورای سفیدش

خدای مهربان من سلام...

سلام به شما که هیچگاه در نظرم نیاوردیدکه چقدر حقیرم

وگوشزدم نکردیدکه با اعمال همچون دانه ارزنم چطور از روزی و رزق

 به وسعت دریای بیکرانتان استفاده مینمایم. خدای عزیزم

 اگر امید به خدایی لطیف شما نبود شاید تا بحال غم گناهانم وکاهلی

 در شکر نعمت هایتان من را هلاک کرده بود اما چه غم که مهربانی دارم

 که هرگاه دستانم را به طرفش دراز میکنم و صدایش میزنم بدون لحظه ایی

 تامل جوابم را میدهد .وعجبا که هروقت که زرق وبرق دنیا من را از او دور میکند

 او درکنارم می ماند ومنتظرم میماند تا مثل همیشه بدانم

 فقط خودش برایم ماندی است وبس.

خدای مهربان اگر چه قدرت شکر نعمت های بیکرانت را ندارم

 اما میدانم که شما قدرت بخشیدن من را دارید پس چه چیز از این بهتر

 که قدرتمندی ضعیفی را عفو نمیاد

...................................................................................................................

سنگ صبورای سفید اینجامشتاق دل پردرد زائراست جای همه تان خالی....

همین امشب که فرم نظرسنجی شام را دادن توی غذایم مو و سنگ بود وغذابدمزه بود!!

کافی نت اینجا فیلترشکن هم داره عجب شیطان قدرتمند است!!

رفتم یک کتاب بخرم به نام لطفاگوسفند نباشید!!

دلم برات تنگ شده

روزگارتان شاد

من نمیدونم چرا اینجوریم

یه روز خوب ، یه روز بد ، یه روز خفنگ!

نمیدونم شاید چون توی بهار بدنیا اومدم

یه روز آفتابیم یه روز بارونی یه روز طوفانی!

 دلم نمیخواد مث نمودار سینوسی باشم

 یه روز بالایی یه روز پائینی!

 دلم میخواد اگه قراره نمودار روحمو دربیارن بشه

 یه نمودار تانژانتی

 از همون دبیرستان هم برای تانژانت احترام خاصی قائل بودم

 دلم میخواد هرچی جلوتر میرم بالاتر برم همچین مثبت باشم!

 هرچی روزها میگذره منم به بینهایت نزدیکتر بشم

 تا بالاخره یه روز توی یه نقطه­ای به معشوقم برسم

 هرچند اون روز خیلی دور باشه

 تعریف نشده باشه!

                                                                           همینا..!

روزگار قشنگی است آدمهایی که با همه ی دلشان امام را زیارت میکنند و

خادم هایی که با همه ی وجودشان پذیرایی.....دیشب هم دندان درد به سراغم آمدو2تامسکن

منو تابعد از نماز صبح خواباند اینجا شیطان قویتر است تا توی شهر خودمان!!

امیدوارم زیارتم قبول شده باشه چون حاجات همه را یدک دارم!


هرصبح طلوع ديگری است روزی خواهد آمدومن برای ورودت ای عشق خندانم..

سال جديد كه شروع ميشه يه برگ تازه از دفتر عمر ما باز ميشه

 دفتري كه به سرعت داره برگ مي خوره ومعلوم نيست

 كه اين برگ برگ آخر هست يا خير.

ما انسان ها عجيب فراموش كاريم وخونسرد!!!

اصلا انگار نه انگار كه هر لحظه اين دفتر امكان دارد  به پايان رسد

ودر پيشگاه حقتعالي به ميز محاسبه كشيده شويم آن هم چه حسابي!!!!!

 

يا علييا علييا علييا علييا علييا علي

مخاطب خاص دارد

فصل هایت مال من        وصل هایم مال تو

ریشه هایت مال من       شیشه هایم مال تو

هفته هایت مال من        سال هایم مال تو

اشک هایت مال من       خنده هایم مال تو

درد هایت مال من         شانه های خسته من مال تو

                                                                               دوستت دارم

سال تحویل قشنگی داشتیم و اون تلفنی کنارم بود

باهمه ی خوشی های اطرافم دلم گرفته