
از ماشین پياده شدم ذهنم خيلي آشفته بود ، حسابي درگير
يه موضوعي بودم ،جلوي پامو نگاه ميکردم وراه مي رفتم . نگاه غمگينم
فقط تا يه متريمو جواب ميداد و گوشهام هر از چندي صداي يه
موتورسوار رو مي شنيد که ميگفت هاااااي مواظب باش......
يهو به خودم ميامدم ولي خيلي طول نميکشيد که دوباره نگاهم خيره ميشد
و گوشهام سنگين .همينجوري که مي رفتم يه لحظه احساس کردم يه صدايي
مياد ، گوشهامو تيزکردم يکي داشت ميگفت
آقا...!آقا....!ببخشيدآقا....!برگشتم ديدم يه پسربچه روي يه تيکه آجرايستاده
و منو نگاه ميکنه ، گفتم با مني؟! گفت آره ، گفتم چيه عزيزم ؟ چي شده؟
گفت ميشه زنگ اين خونه رو برام بزني من دستم نميرسه! گفتم اين خونه کيه؟
گفت خونه خودمون ، بخدااا ،
گفتم باشه چرا قسم ميخوري. زنگ رو زدم واون پسر بچه هم تشکرکردومنم رفتم
، هنوز چند قدمي دور نشده بودم که صداي چکه اي اومد
و در باز شد و پسره با لبخند وارد خونه شد و در رو بست...........
خدايا ميبيني که منم دستم به خيلي از زنگ ها نميرسه ، پشت خيلي از
درها ي بسته موندم ،گاهي اونقدر آجر زير پام گذاشتم که پام پيچ خورده
و محکم زمين خوردم ، صداي چکه باز شدن خيلي از درهارو نشنيدم
خدا جون ببخشيد ميشه کمکم کني؟.........
امروز نتیجه تیزهوشان اومد خداراشکر گل کاشتیم بعد از سالها مدیرمان گفت دستتان درد نکنه![]()
همه ی انرژی های خوبم را میگیره خسته شدم
بخدا زن هم زن های قدیم حالا شما میگید نه ،ولی راست میگم![]()
بدجور این روزها قفل کردم خواهش میکنم دعام کنید![]()

































به نام آنکه همه دوستش داریم ...