کلید!!
مادر بزرگم می گفت دل هر آدمی دری دارد...
می گفت باید باز کنی در ِ دلت را
رویِ لبخند آدمها... می گفت هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند...
می گفت کلید ِ دل آدم دست خود ِ آدم نیست... می گفت انگاری کلیدها را
دم ِ خلقت پخش کرده اند بین آدمها هر کسی یکی برداشته برای خودش...
می گفت بلند شو برو بگرد... بگرد ببین کلید قلب کیست توی دستهایت؟...
ببین کلید قلبت کجاست؟...
مادر بزرگم نمی دانست من کلیدم را سالهاست با کلیدی شکسته عوض کرده ام!...
او نمی دانست...
نمی دانست...![]()
خدا میداند هفته دیگه این موقع ها کجا هستم ![]()
دلواپس کلاس مدرسه ام هستم و دل نگران زمانی که میگذرد و بر نمیگردد ![]()
خسته ام و اصلا یادم نمیاد تعطیلات چه زمانی بوده که تمام هم شده ![]()
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 22:43 توسط سمفونی صبر
|
به نام آنکه همه دوستش داریم ...