واضح است... گفتن ندارد دیگر... اینطور که شما وسط این

 روزهای گرم زمستانی دکمه های پالتویتان را می بندید،

یقه اش را می دهید بالا... شال را دو دور می پیچید دور گردنتان...

دستهای دستکش پوشتان را می آورید جلو صورت که "ها" کنید گرم شود...

همه ی اینها یعنی دلتان لک زده برای یک زمستان پر برف...

مثل زمستانهای بچگی که شب می خوابیدید و صبح بی که هواشناسی

وعده داده باشد زمین یک دست سفید پوش ِ برف بود!...

واضح است... گفتن ندارد دیگر...

اما... بگویید بلکه من هم یاد بگیرم... شما چطور،

واقعا چطور می توانید خودتان را اینطور ساده گول بزنید؟!...

زمستانی که برف ندارد،گنجشک های گرسنه اش کجا می روند؟!...

پشت کدام پنجره می شود برایشان دانه پاشید؟! 

این روزها محبت را بیشتر از همیشه در چشمانش میبینم

خیلی دلم میخواد این انگشتر را براش بخرم