وطنم.....!

این نوشته ها کمی با حال و هوای من سازگاری دارد..چرا که تا زمانی که کودک بودم وطن برایم
در آژیرخطر و جنگ و شهید و ترس از دست دادن عزیزانم و در آغوش کشیدن مادربزرگم بعد
از انداختن بمب های نزدیک خانه مان و دلداری دادنش که نترسی ها! من کنارت هستم خلاصه شد..
بعد از آن باز نفهمیدم وطن یعنی چه!
کودکان گرسنه..پدری که چشمش را میبخشد تا نان بر سر سفره فرزندش ببرد
یا زن بیوه ای که راه به جایی ندارد و برای سیرکردن شکم کودکانش تنش را با هزار درد
و لرز و خشم تقدیم لاشخورانی میکند که شهوت و کثافت از لا به لای نفس بد بویشان به مشام
میرسد...دختری که با هزار امید وارد دانشگاه میشود و چشم استاد در نگاهش گره میخورد و
حس نامردانگی اش.بوق های بی ناموس ناممتد برای سوار شدن دخترکانی که
در انتظار تاکسی اند و...دیگرهیچ چیز در جای خود نیست...بوی مهربانی..مهر..معرفت..
دیرزمانی است که دیگر یه مشام نمیرسد..میدانم چیزهایی دیده ایم و شنیده ایم
و لمس کرده ایم ..شاید خیلی درد آور..روزی برای اتمام یکی از دروس دانشگاهیمان
به روستاهای دورافتاده ای برده شدیم...مردم فکر میکردندمافرستادگانی
هستیم که میتوانیم زندگی تلخ آنان را شیرین کنیم..نمیدانم..من از وطن چیزی نمیدانم..
به نظر من وطن بوی مهر میدهد..ناموسش را دوست دارد و بر روی آن غیرت دارد...به کسی اجازه
نمیدهد که پایش را از گلیمش دراز تر کند ..باید حد و حدودت را در آن رعایت کنی..
چهار دیواری که در آن جمع قابل اعتماد افرادی که میدانم هرگز پشت به من نخواهند کرد و تا دنیا
در گذر است..مهربانند و صبورند و همگام و غیرتمند..
برای من خانه ای که در آن زندگی میکنم وطنم است![]()
.......................................................................................................................
خداراشکر خداراشکر که او میداند در زندگیش بیهوده قرار نگرفته ام![]()
از صبح باید برنامه ریزی کنیم تا دقیقه ایی از فرصت هایمان از بین نره![]()
نمیدونم این همه وقت میذاره براشون اونا هم براش وقت میذارن ![]()
شهرم امروز پراز ماموران ضد شورش بود![]()
خسته شدم واقعا خسته ام![]()
به نام آنکه همه دوستش داریم ...