تاجرکاکائو

تاجری دردهکده ای مقدار زیادی کاکائو خرید ومی خواست باگاری کالایش را به انبارخانه اش منتقل کند.
در راه از پسری پرسید تا جاده چقدر راه است.پسر جواب داد اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است.
اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر. تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد
و به او بد و بیراه گفت و به سرعت اسب هایش را به جلو راند اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود
که چرخ گاری به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن گاری همه کاکائو ها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن کاکائوی ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن کاکائوی ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته
به سمت گاری اش بر می گشت یاد حرف های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید
بقیه راه را آرام و با احتیاط طی کرد.
ای کاش یک بار خالصانه و از ته ته دل بتونم این دعا رو زمزمه کنم:
الهی انت کما احب فجعلنی کما تحب
خدایا! تواون جوری هستی که من دوست دارم،منم اون جوری کن که خودت دوست داری!
+ نوشته شده در جمعه هفدهم تیر ۱۳۹۰ ساعت 21:36 توسط سمفونی صبر
|
به نام آنکه همه دوستش داریم ...