سمفونی صبر

 ميداني مهربان روزهاست مي انديشم تاوان چه چيز را زمانه دارد از من ميستاند.

 کار،کتاب،دلنوشت،آسمان،صبر،گريه،گلايه،خدا.. تمام برنامه زندگيم همين هاست.

 مدتهاست اينگونه روزگار ميگذرانم.

 ميان اين شب وروزها خودم راگم کرده ام.ديرگاهيست به اينجابه آشيان کوچک رفاقتهاي ديرينه ی

 من و تو وهر کسي که هميشه يا گه گاه ميگذرد از اينجا ويا اندک زماني

 را کنار تلخ وشيرين هاي ما مينشيندو حوصله ميکند می اندیشم که آیا دعایمان میکنند؟!

 امروز که مينويسم دلم خيلي تنگ است از نامرادي اين روزها وحال وهواي گرفته ي زندگي

 که حوصله اي برايم باقي نگذاشته .ومن آرزوميکنم حال وهواي تو شبيه من نباشدواين روزهابگذرد

 ورو سياهيش بماند به آدم نا اميد بيخدا.

خدایا توراعاشق دیدم وغریبانه عاشقت شدم

تورا بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تورا وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم

تورا گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم

اماتو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟

چقدر امروزخوش گذشت کلاس زبان نداشتم به جاش رفتیم با هم پیاده روی

بالاخره آخرین قسمت سریال عاصی را دیدم

خودم به بچه های کلاس میگم ترس برادرمرگ است امابعضی وقتهاخودم هم میترسم

نمیدونم دختری باکفشهای کتانی این روزها با دمپایی زندان چه میکند

رحمت خدا و اهل اسمان شامل حالتان شود