بعضی وقتها هیچ کجا نیستم... هیچ کجا... همینطور که نشسته ام می بینم نیستم...

رفته ام یک جای دور ِ دور ِ دور... نه زمانی هست و نه مکانی... یک جور بی وزنی عجیب...

انگار پرواز کنی اما بی آسمان...

این طور وقتها به خودم که می آیم می بینم چقدر اتفاق دور و برم افتاده و من بی خبر!...

بالاخره دکترهم دندان هایم رادید تاعکس بگیرم  هنوز فرصت دارم در امان باشم

امروزبا  سرایدار پررو دعوام شد

امروزبا آرامش ناهارخوردم وبا آرامش میخوابم چون کلاس زبان ندارم