بعضی وقتها هیچ کجا نیستم... هیچ کجا... همینطور که نشسته ام می بینم نیستم...
رفته ام یک جای دور ِ دور ِ دور... نه زمانی هست و نه مکانی... یک جور بی وزنی عجیب...
انگار پرواز کنی اما بی آسمان...
این طور وقتها به خودم که می آیم می بینم چقدر اتفاق دور و برم افتاده و من بی خبر!...

بالاخره دکترهم دندان هایم رادید تاعکس بگیرم هنوز فرصت دارم در امان باشم![]()
امروزبا سرایدار پررو دعوام شد![]()
امروزبا آرامش ناهارخوردم وبا آرامش میخوابم چون کلاس زبان ندارم![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۰ ساعت 14:37 توسط سمفونی صبر
|
به نام آنکه همه دوستش داریم ...