
آسمان این روزها هم زمینی شده... می داند همه چشم به راه بارانش دوخته ایم...
می داند کوچه هامان دلتنگ آدم برفی دارند می پوسند... می داند بچه ها می خواهند
دستهاشان از برف بازی یخ بزند... می داند زمستان بی برف همان پاییز بی عشق است...
همه ی اینها را می داند و از صبح ابر روی ابر می چیند... هی امیدوارتر و امیدوارتر
نگاهش می کنیم... زیر گوش هم پچ پچ می کنیم امروز دیگر روز برف وباران است...
هی از هم می پرسیم یعنی می بارد امروز؟...
بچه ترها از بزرگترها قول می گیرند که اگر برف آمد اجازه برف بازی داشته باشند...
دم دمای ظهر که می شود می بارد...چشم هامان می خندند...آسمان باران می بارد...
ذوق که می کنیم بادشروع می شود...وجلوی چشمهای ناباورمان ابرها و ذوقمان رامی برد
با هم... گوشه ی آسمان آبی می شود... آبی تر... آبی تر... آبی تر...
باران قطع می شود... ناامید می شویم... سر به زیر می شویم...
این است که می گویم آسمان این روزها هم زمینی شده... انگار بخواهد بگوید
می توانم باران ببارم و نمی بارم!...

همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که ” ای کاش”
تکیه کلام پیریت نشود . . .

آخه کجانوشتند که جلسه ی شورای معلمان را۷صبح بگیرند![]()
خدا بهشت را نصیبتان کند![]()
به نام آنکه همه دوستش داریم ...