تازگیها سمت چپ ِ قفسه سینه ام که تیر می کشد دیگر مثل قدیمها بی خیال نیستم!...

تو هم بی خیال نباش!می ترسم... مخصوصا اگر شب باشد و تاریک... می ترسم

 مبادا این درد جدی تر از آن باشد که خیال می کنم... قبلا می گذاشتم خودش رد شود...

 اصلا به جدی بودن و نبودنش فکر نمی کردم... راستش!تازگیها کم کم دارم می فهمم

چرا بابا انقدر دردهایش را جدی می گیرد و سروقت پیش دکتر می رود!

دلم از نبودنت پر است؛

آنقدر که اضافه اش از چشمانم می چکد ...

..............................................................................

بالاخره تونستم کاری برای کسی انجام بدم

بعضی وقتا فکر میکنم خیلی تنها میشم اگرداشته باشمش...

امشب یک جوجه کباب دبش وخوشمزه، خوردم دست پختش حرف نداره جاتون خوردم

کفش خانم هم خریداری شد وما هنوز هیچی نخریدیم برای عیدمان