حکایت من........

حکایت من و زندگی این روزها،حکایت اکبرعبدی است و مدرسه آن روزها...
هی دیر می شود... هی دیر می شود... هی دیر می شود...![]()

همکارانی عزیزاین روزها توفیق یافتند و رفتند مشهد..چقدردلم اونجاست.![]()
هوای شهرم غبار الود است و بادشدید![]()
میخوام یک کار جدیدشروع کنم التماس دعا ![]()
این روزها دارم یاد میگیرم زودتر از خورشید بیدار شم و کار کنم ![]()
....................................................................................................................................

چه دلمون بخواهد، چه دلمون نخواهد؛
خـــدا یک وقت هایی دلـش نمی خواهد؛
مــا چیزی که دلـمون می خواهد رو داشته باشیم ...
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۱ ساعت 12:41 توسط سمفونی صبر
|
به نام آنکه همه دوستش داریم ...