اندرحکایت شب لیله الرغایب...
خودت هم معترفي که بي هيچ چيز آمده اي. تنها داشته ات - دلت - را در مُشت مي گيري
و نشانش مي دهي: ببين! همين را دارم؛ که آن هم جز تيرگي رنگي ندارد... اما چرا !
انگار يک چيز ديگر هم دارد... رنگي از محبت که زير ابري از شرم خودش را قايم کرده.
اولش رويت نمي شود لب بگشايي. شرمندگي قفلت کرده. من با خودم چه کرده ام؟!
کم کم خجالت راکنارمي گذاري.حواست هست؛زيرچشمي تورامي پايد.انگاراو مشتاقتراست!
دلت تاپ تاپ مي کند و دلش هم؛ دلت تنگ است و دلش تنگ تر!
لبي تر مي کني... براندازت مي کند. منتظر است! چه بگويم؟!
چيني دلت که تَرک مي خورد ، دستت را مي گيرد و مي کشد طرف خودش.
صورتت که خيس مي شود، آغوش مي گشايد و تنگ در بغلت مي گيرد!
چنان مشتاقانه فشارت مي دهد که به نفس نفس مي افتي!
بقدري با محبت نگه ت داشته که زبانت بند مي آيد . مست گرماي آغوشش مي شوي...
يادت هست که خيلي حرف براي گفتن داشتي، اما حالا ديگر چيزي يادت نمي آيد!
باورت نمي شود؟! خودش است، خودِ خودش...!
من اينهمه مدت بدنبال چه مي گشتم؟!
- از من ناراحت نيستي؟
* مي دونستم بالاخره بر مي گردي! هر چي باشه تو که غير از من کسي رو نداري!
- منو بخشيدي؟
* همون لحظه اول...! ديگه دست منو ول نکني ها!
- دوستت دارم...


تو
+ خاطراتـت
+چـشـمانـت
+ دسـتانـت
+ لـبـخندت
+ ....
چـــنــد نــفـــر بـــه یــک نـــفــــر ... ؟؟!!![]()
...............................................................................................
تمام آرزوهایم برای تواست باور کن ![]()
امروزیک بلبل رابه خانه مان آوردم امانتی بود اما همه ی بلبلای نرهمسایه را به خانه مان کشاند![]()
چقدربعضی از آدمها بی معرفتند باور کنید![]()
این روزها توفیق خواندن نماز صبح اول وقت ازم گرفته شده نمیدونم چرا![]()
به نام آنکه همه دوستش داریم ...