"آه.....

هر چه جلوی آینه مینشینم و آه می کشم ، عزیز نمی شنود....نمی فهمد....

چپ چپ نگاهش می کنم....

- عزیز ، نگفتی بعدش چی گفت....؟

- هیچی دیگه...خندید....- خندید....؟

- مادرش گفت لباسم رو حتما تا هفته دیگه آماده کنین....عروسی دعوت داشتن....

- .....خودش درباره من دیگه چیزی نگفت....؟

- ...چی باید می گفت....؟

- مثلا نگفت چرا آقا جواد رو با خودتون نیاوردین...؟

- وا.....تو رو برای چی میبردم....

- برای کمک میگم....

- تو خیاطی بلدی....؟

- آره.....مگه عروسی غلامرضا یادت نیست دکمه شلوارم افتاد....تو که نبودی تو مردونه...

من خودم با سنجاق قفلی درستش کردم....

فقط دیگه نشد برم باهاش قر کمری برقصم....

نشستم پهلوی بزرگای فامیل به دست زدن....

- برو....برو خدا عقلت بده....برو بذار به کارم برسم...
.
.
.
.
- عزیز ، اگر مثلا یه نفر عاشق آدم بشه ،آدم باید چیکار کنه؟

- آدم باید استغفار کنه.....باید از خدا بترسه....

- حالا اگه آدم هم عاشقش شده باشه چی؟

- باید خجالت بکشه.....خجالت بکش.....از اون پلاک خجالت بکش...
.
.
خجالت می کشم...
.
.
.
- ولی من دیگه با این سر و وضع نمیرم تو حیاط باغچه آب بدم......گفته باشم...

مردم از اون بالا میبینن دلخور میشن....

بعد یه عمری یکی خاطر منو خواسته ....اونوقت من با زیرشلواری جلوش قدم بزنم...

- کی خاطر تو رو خواسته.....این حرفها چیه میزنی....احترام بهت گذاشتن....

آدم حسابت کردن...بده...؟

صد دفعه گفتم این کتابهای مریم حیدرزاده رو نخون...انقدر فکر و خیال نکن....

مگه تو لیلی و مجنونی که همه قصه هات شدن قصه های عشق و عاشقی...

میری امامزاده ، خدا رو به جلال الدین قسم میدی که مهرت رو بندازه تو دل

این دخترهای جونمرگ شده...

هنوز نفهمیدی که اون اسم ، جلال و جبروت خداست که اسم اعظمه و مشکل گشا...

نه اسم جلال الدین این پسره لات بی سرو پا...

نمیدونی اگه قرار باشه دعایی مستجاب بشه اون دعای مادره در حق بچه......که

اگه نفرین باشه دودمانت به باد میره....

امامزاده و شمع و نذر و دعا بهونه است....دلت رو صاف کن.....با خدا باش...

عزیزت آفتاب لب بومه...ماه شب بیست و نهم....نمیخوای مرد بشی.....؟
.
.
.
با اینکه نمی فهمم عزیز چه میگوید....

ولی کله ام را تکان میدهم که قوت قلبش باشد....

که یعنی یکی حرفهایش را می فهمد.....

ولی فکرم جای دیگر است....

پیش یک عشق تازه...

به یاد قدیما چندروزپیش بادوستام حرف میزدیم عجب روزگاری بود

..........................................................................................................................

خاطرات خیلی عجیب اند؛

گاهی اوقات می خندیم به روزهایی که گریه می کردیم؛

گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی که می خندیدیم ...!


کارم شده نوشتن جزوه ودنبال فرمایشات مامان خانم اینو بخراینو درست کن اینو تعمیرکن

همین جا از همه ی محبتی که نسبت به من داری متشکرم

هوای شهرم گرم وخاک الود است