روزگار کروی ام را ببین.......

بنام او که همواره تنهاییم را میشکند
میگفتند زمین گرد است ...من باور نمیکردم
اماحالا چند وقتی است شده ام مثل کسی که دور خودش میگردد و
هرچند وقت یک بار خودش را سرجای قبل میبیند ...
هرشب تصمیم میگیرم متفاوت باشم.اما تفاوتهایم تکراری است همیشگی...
دیشب تازه فهمیدم که من دقیقا مانند دیشبی در سال گذشته ام.
و دیشبی در سالهای گذشته
و من تمام این دیشب ها در حال متفاوت شدن بودم.
روزگارم کروی شده...
نه گوشه ای دارد برای تکیه زدن و استراحت کردن...
نه حاشیه ای برای به حاشیه رفتن...نه زاویه ای برای منزوی شدن...
یک روزگار کروی که هرچند وقت یک بار خودت را در گذشته ی خودت میبینی...
اما راستش...این دیدن هم سرشار از غریبگی است.
حتی این روزها ادم پشت آینه را هم نمیشناسم.
دستم به او نمیرسد.انگار یک آینه غربت فاصله است...از من..تا من..

باخیال راحت رفتیم خریدکنیم ولی توی راه میان جنگل های اطراف این شهربارانی گرفت
که همین بس بگم اسمان پاره شد روسرمان باورکنیدآب توکفش وخلاصه
همه ی زندگیمان رفت بخدادروغ نیست اگربگم این شکلی شدیم
شدت باران را میشه فهمید...

به نام آنکه همه دوستش داریم ...