دختر بچه های ناز (2)

من و تو در دنيای ندونستنی ها و نمی دانم ها گير کرديم خفن !

چقدر زيبا مولامون فرمود که بدونيم از کجا اومديم و در کجائيم و به کجا می ريم !

از کجا اومديم که هيچی ... کاملا بی خيال !!!به کجا می رويم هم ايضا !!!!

اما اين که کجا هستيم و اونی که ما رو اورده برا چی چی اورده و چی می خواد و من

چکاره ام و ازين سوالای فنی يکی از مشکلات هميشگی ماست .

حالا من و تو مونديم و ای نيستان مسما به ندونستان !!!!!

واله بالله روز شب فکرم و سخنم اينه . حتی قبل از اينکه بشنوم يه شاعری گفته همه دم

فکر من اينست و همه شب سخنم ....... بجون خودم راس ميگما !

زمونه بدجوری قر وقاطی شده .من که عين آن چهارپای محترم و نجيب در گل گيرفرموده ام .

نمی دونم ...... جدی بايد از دنيا بهره ببرم يا نه ! نکنه اونجا بريم بگن ای بابا تو چقدر مزخرف

زندگی کردی ؟ کو عيشت و نوشت و کو بهره هات از دنيا . چقدر کنار دريا و در دامنه کوه به

آثار خدا خيره شد و از نعمتاش لذت بردی ؟

چقدر به تا تی کردن کودک خود نگريستی و از لذات های مشروعش به اسمونا رسيدی ؟!؟

مردک بيکار سر درد نکرده را دستمال بستی که چه ؟ نديدی چقدر مردم راحت خوردند و

آشاميدند و ..... آبرو هم داشتن و کسی هم کارشون نداشت و می گشتن و می خوردن و

می رفتن و می گفتن و می خوندن و چشامو رو هم ميذارمو تو رو بيادم میارمو ....... !!!!!!!!!!!؟

و .... نمی دونم ..... که بالاخره اين نفس کی ديگه بالا نمياد . کی ديگه اين دست بر کيبورد

نمی شينه و اين چشم مانيتورو نمی بينه . آيا اون وقت در حال چکاری هستی و چه دلی رو

شاد کردی و کيو سوزوندی و چه گفتی و چه شنيدی و شب و چگونه صبح کردی و خلاصه

پرونده است که مياد بالا تا جونم بياد بالا !!!

( حديث پرانتزی :

آنچه از تو می ماند مقداريست که شادی توليد کرده ای نه آن ميزان که شاد شده ای . )

و ... نمی دونم ..... که بالاخره تو اين دنيايی که محکومم از هواش نفس بگيرم و از آدماش

رنگ بپذيرم چی چی مهمه ؟ مهم سياسته يا ديانته يا خدمته يا هنره يا ورزشه يا همشه يا

هيچکدومشه !!!!!!!؟

و .... نمی دونم ..... جدی کسی هست منو ببينه و حرفامو بشنوه و برام نگران باشه و جدی

جدی آقا دارم يا نه اونم منو بی خيال شده و ازين نمی دونما .فقط يه چيزو می دونم :

انسانم و عاشق دردمندی و جسارت و حرکت و مبارزه و اگه اينا رو ازم بگيرن احساس قرابت

با همون جناب چهار پای فوق الذکر می کنم

...............................................................................................................................

صبح باسختی تمام رفتم سرکلاس تاظهر مردم...باور کنید

امروزشاگردم ازباغشون برام بادام تازه و پوست دار آورده بود خیلی معرفت میخوادبچه ها

هنوز اینجوری باشندیادسادگی های توی روستا افتادم

دیشب که به همه خوش گذشت احیا؟من که منتظرم خدا این ۵۰۰میلیون دلار رابذاره تو زنبیل

بفرسته پایین دیگه..حالا شما را نمیدونم