ایرج طهماسب را مثل همه بچه های همسن و سال خودم دوست داشتم... بخاطر صمیمیت

گفتارش... به خاطر طنز شیرینش... به خاطر کلاه قرمزی و پسرخاله محبوبش... اما من دلیلی

 اضافه تر از همه آنهای دیگر برای دوست داشتنش داشتم... ایرج طهماسب عجیب شکل

کسی بود که دوست داشتم باشم البته با یک عالمه مو!!

او محبوب تمام روزهای خالص و ناب کودکیم بود... ایرج طهماسب که با آن چهره مهربانش به

بچه ها سلام می داد من توی قاب تلویزیون خودم را می دیدم و این بود که ایرج طهماسب را

دوست تر می داشتم... و به خود می بالیدم... آن روزها بچه بودم... اما حالا هم بعد از گذشت

 18-19 سال ایرج طهماسب را با ترکیب غریبی از غبطه و محبت می بینم...

شاید  هیچ شباهتی باهاش پیدا نکردم اما دوست دارم هنوز مهربان باشم...

نمی دانم چه شده اما کاش میگذاشتند ایرج طهماسب که با همه عروسک هایش مهربان

 است برای جگر هم مهربانی کند... کاش...

خوشی با خوبی فرق دارد؛

            به خاطر خوبی ها؛

                       از خیلی خوشی ها؛

                                            باید گذشت ...

دلارهم شدنزدیک۳۰۰۰ تومان...گلی به جمال دولت ...حالا من بدبخت چه کنم؟

این روزهاروزهای استراحت تابستانی ام شروع شده امااز۸صبح بیرونم وکاروکاروکار

هوای شهرم گرفته است ابری نه سردشده نه خبری از پاییزاست فقط دلمان میگیرد